تو کل کتاب نویسنده ی کتاب برام یه پسر موفرفری تیپ هنری دانشکده هنرهای زیبای دانشگاهمون بود! اما تصورم تا حدودی اشتباه از آب درومد. قلم پیمان هوشمند زاده برام کاملا بی نظم و شلوغ و پلوغ بود. تا حدی که خیلی متوجه منظور بند ها نمی شدم. یعنی می خوندم ولی اینکه کتاب برام کشش داشته باشه، نه. نداشت. اما اینکه با دنیای عکاس ها آشنا شدم رو دوست داشتم. اینکه عکس ها، شاید حالا برام کمی بیشتر از قبل پرمعنا باشن. اینکه یاد گرفتم می شه برای عکس ها راحت قصه بسازم. و فعهمیدم که فیلم ها اینجوری نیستن.

 و اما قسمت بد ماجرا سی صفحه ی آخرش بود که مثل فیلم هایی که دوسشون ندارم، زدم جلو. تند و تند ورق زدم و رسیدم به صفحه ی آخر. خب معلومه که دوست ندارم اینکارو بکنم. اما...