طاعون
بسیار دوستش داشتم
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۳۹۹ ساعت 20:8 توسط زینب
|
بسیار دوستش داشتم
اینم از بیگانه. دوستش داشتم. ترجمه که عالی. کشش کتاب برام معمولی بود ولی آخراش حسابی اوج گرفت. توصیفاتش واقعا بینظیر بود. آفتاب رو، ساحل رو، کشش جنسیش رو، گرما و احساسات خشک و پوچ درونیش رو بینظیر توصیف کرد.
اما من واقعا نمیتونم هضم کنم چرا اون عرب رو کشت. و یچیز دیگه اونم اینکه چرا هیچ حسی با مادرش نداشت. این یکیو هیچ جوره تو کتم نمی ره. چون اصلا احساس می کنم کشش قلبی به مادر یچیز غریضی باشه. هوم؟
زینب هستم. ۳۰ سالمه. کتابدار یه کتابخونه باصفا و دوست داشتنی هستم توی یه شهر کوهستانی. اینجا احساسم رو راجع اتفاقات خاص با تک تک کتاب هایی که می خونم و بعضا سریال و فیلم هایی که میبینم، و خاطرات شغل جذابم میگم.