دارم یه کتاب می خونم درباره نظم. به قسمتی رسیدم که درباره کتاب ها صحبت می کنه. درباره اینکه چه کتاب هایی رو نگه داریم و کودوم هارو بریزیم دور. یهو یاد بیست سی تا کتابی افتادم که با ذوق و شوق بردم گذاشتم توی دفتر باشگاه کتابمون توی دانشکده. به اینکه چقدر موقع خوندن تک تکشون بهشون عشق تزریق کرده بودم. چقدر قربون صدقشون رفته بودم و دربارشون با اطرافیانم حرف زده بودم. به اینکه چقدر منو خوشبخت تر کرده بودن. و به اینکه آیا کسی پیدا شده بره برشون داره و بخونتشون و مثل من پر شده باشه از لذت؟ 

بله پیدا شده. دیشب زهرای عزیزم پیام داد زینب کتاب سباستین برای توعه؟ گفتم آره. گفت قبلش یکی دیگه خونده کتاب رو و حالا امانت داده به زهرا. می دونی چه ذوقی کردم؟ خداروشکر کردم که کتابم رو چندین نفر خوندن و حالا خبرش بمن رسیده. خدایا شکرت.