*باید اعتراف کنم بیان کتاب یوزپلنگانی که با من دویده اند یکم برام سنگیم بود.وقتی میخوندم کاملا متوجه این بودم که پر از تمثیل های معنا دار و درست و حسابیه.پر از استعاره ها های پر مفهومه.خلاصه که دو سه بار دیگه باید بخونمش تا راضی شه دلم

**شامل 10 تا داستان کوتاهه که همش فکر میخواد.از اینکه نمیتونستم از روی دونه دونه ی کلمات رد بشم هم اذیت میشدم هم خوشم میومد

***و اما داستان سوم....عنوانش هست"روز اسبریزی".تک تک کلمات.فضا سازی،تشبیهات...عالی...عالی

قسمتی کوچک از کتاب:پوستم سفید بود،موهای ریخته رو گردنم زردی گندم را داشت.دو لکه ی باریک تنباکویی لای دست هایم بود.فکر می کنم بوی اسب بودنم از روی همین لکه ها به دماغم می خورد.

پ.ن:***قراره یه مسابقه باحال شرکت کنم از طرف کنگره کتابداری

 

+ نشر مرکز