پاییز، پناه، پرواز به جهان های موازی
اسمش شد پناه، باشگاه کتابمونو میگم. حالا داریم کتابخانه نیمه شب میخونیم و من دارم هرروز زندگی هایی که توی جهان های موازی ممکنه داشته باشم رو تصور میکنم. چی میتونه غیر از کتاب خوندن این آپشن رو برام فعال کنه؟ جواب واضحه. هیچی. هیچی غیر از اون کلمات و جمله های جادویی که از ذهن آدم های دیگه درومده و نشسته روی کاغذ، نمیتونه کاری کنه من با تصورِ زندگی های دیگه در جهان های دیگه، بخوابم و کلی خواب های هیجان انگیز ببینم. ما کتابخون ها جاهایی میریم، و اتفاق هایی رو تجربه میکنیم که کتاب نخون ها تا ابد براشون قفله :)
پ.ن: استاد راهنمام طلاست.
پ.ن۱: حسین طلاست.
پ.ن۲: ریحانه طلاست.
پ.ن۳: مهدیه طلاست.
پ.ن۴:مامان و فریبرز طلان.
پ.ن هزارم: قول انگشتی بدم که من تا آخر هفته فصل دو پایان نامه رو تموم کنم؟
زینب هستم. ۳۰ سالمه. کتابدار یه کتابخونه باصفا و دوست داشتنی هستم توی یه شهر کوهستانی. اینجا احساسم رو راجع اتفاقات خاص با تک تک کتاب هایی که می خونم و بعضا سریال و فیلم هایی که میبینم، و خاطرات شغل جذابم میگم.